متن و اهنگ عاشقانه عاشقانه ها |
|||||||||||||||||
![]() دیگر هیچ کس مرا نمی خواند دیگر صدای آرام او نمی آید دیگر در سکوت لحظه ها و در انبوه سایه ها سایه ی عشق به من لبخند نمی زند آه ... آه ، بر این قلب افسرده و رنج دیده چگونه شد سرنوشتم در بازی زندگی کسالت آور ؟؟؟!!! در لحظه های نا معلوم در ثانیه های مشکوکی که قابل اعتماد نیستند و هر آن به ما دروغ می گویند و آرامش را در چشم بر هم زدنی ،طوفانی خشمگین می سازد من خسته ام خسته از این سرنوشت شاید اینگونه بودن من هم دروغی باشد از دروغ های ثانیه ها چه دلگیرم و چه تنها کجاست سایه ی عشقم ؟ که روح بی جان مرا جلا بخشد کجاست دستی که با گرمایش وجود یخ زده ی مرا التیام دهد ؟ مرا رها کنید رها کنید از این بیهودگی و نا امیدی مرا رها کنید ، از این همه تنهایی ... دل نوشته ای از سپیده خواهر مهربونم
![]() از شادی در پوست خود نمی گنجم پاییز آمده " پاییز آمده و من را از این انتظار تلخ نجات داد . از شادی در پوست خود نمیگنجم تبلور عشق و زندگی آمده و با آمدنش و با آمدنش تازگی ، شادابی ، شور عشق را به ارمغان آورده . زیبایی آن تحسین برانگیز است . زرد ، نارنجی سطح کوچه و خیابان را فرش میکند . بوی تازگی آن را با یک نفس عمیق میبلعم و نشاطی عمیق سراسر وجودم را پر میکند . نسیم خنکی با سیلی ملایمی پوستم را نوازش میکند . و من قدم زنان در کوچه های خاطراتم با آن درختان سر به فلک کشیده و کهنسال ، و نوای موسیقی باران روحم را به آرامش می رسانم . وقتی به غروب آن نگاه می کنم تمام قشنگترین خاطراتم را در دفتر مغزم ورق می زنم و از دیدن آنها لذت می برم و وجودم سرشار از نشاط و شادی می شود . چقدر این لحظات را دوست دارم و حاضر نیستم آن را با هیچ چیز عوض کنم .
دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:, :: 11:45 :: نويسنده : حمید
![]()
![]() گاهی گمان نمیکنی و میشود گاهی نمیشود که نمیشود گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است گاهی نگفته قرعه بنام تو میشود گاهی گدای گدایی و بخت نیست گاهی تمام شهر گدای تو میشود گاهی نفس به تیزی شمشیر میشو از هر چه زندگیست دلت سیر میشود کاری ندارم که کجایی و چه میکنی بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود
![]() فردا اگر از راه نمی آمد من تا ابد کنار تو می ماندم من تا ابد ترانه ی عشقم را در آفتاب عشق تو می خواندم در پشت شیشه های اتاق تو آن شب نگاه سرد سیاهی داشت دالان دیدگان تو در ظلمت گویی به عمق روح تو راهی داشت لغزیده بود در مه آیینه تصویر ما شکسته و بی آهنگ موی تو رنگ ساقه ی گندم بود موهای من ، خمیده و قیری رنگ رازی درون سینه ی من می سوخت می خواستم که با تو سخن گوید اما صدایم از گره کوته بود در سایه ، بوته ، هیچ نمی روید ز آنجا نگاه خسته ی من پر زد آشفته گرد پیکر من چرخید در چار چوب قاب طلایی رنگ چشم مسیح بر غم من می خندید دیدم اتاق درهم و مغشوش است در پای من کتاب تو افتاده سنجاق های گیسوی من آنجاست بر روی تخت خواب تو افتاده از خانه ی بلوری ماهیها دیگر صدای آب نمی آید فکر چه بود گربه ی پیر تو کاو را به دیده خواب نمی آمد
دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:, :: 9:51 :: نويسنده : حمید
اشتباه تداعی عبور لحظه هاست
گلوی آدم را
دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:, :: 9:51 :: نويسنده : حمید
![]() اون رفت خیلی راحت تر از اونی که فکرشو می کردم
عاشق عاشق تر
نبود در تار و پودش دیدی گفت عاشقه عاشق @@@@@@@ نبودش @@@@@@@@@ امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه دیدار این خونه فقط خوابه ، تو که رفتی هوای خونه تب داره ، داره از درو دیوارش غم عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ، بیا بر گرد تا ازعشقت نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و گنجشک کلاغای سیاه پوشن ، چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی ، دیگه ساعت رو طاقچه شده کارش فراموشی ، شده کارش فراموشی ، دیگه بارون نمی باره اگر چه ابر سیاه ، تو که نیستی توی این خونه ، دیگه آشفته بازاریست ، تموم گل ها خشکیدن مثل خار بیابون ها ، دیگه از رنگ و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری گفتم که تو می دونی،سرخاک تو می میرم ، ولی تا لحظه مردن نمی گیرم از دل دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:, :: 9:51 :: نويسنده : حمید
اگه قسمت نبود
دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:, :: 9:51 :: نويسنده : حمید
|
![]()
Alternative content |